جدول جو
جدول جو

معنی شیر کاردن - جستجوی لغت در جدول جو

شیر کاردن
تحریک کردن و جرات دادن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شیر کردن
تصویر شیر کردن
کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شور کردن
تصویر شور کردن
مشورت کردن، کنکاش کردن، رای زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
درنگ کردن، تاخیر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
در کشاورزی شخم زدن زمین برای زراعت، شیاریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شیرک کردن
تصویر شیرک کردن
شیر کردن، کسی را دل و جرئت دادن و او را به کاری برانگیختن
فرهنگ فارسی عمید
(خَ بَ/ بِ گَ تَ)
راه رفتن. رفتن. طی کردن:
تا بدین هفت فلک سیر کند هفت اختر
همچنین هفت پدیدار بود هفت اورنگ.
فرخی.
روزی سیر کرد و قصد هرات داشت. (تاریخ بیهقی).
نگر تا قضا از کجا سیر کرد
که کوری بود تکیه بر غیر کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ دَ)
شیر بودن. دعوی شیری کردن. خود را شیر بیشه قلمداد کردن:
مرا دعوی چه باید کرد شیری
که آهویی کند بر من دلیری.
نظامی.
، دلیری کردن. شجاعت و دلاوری نمودن. (یادداشت مؤلف) :
بکن شیری آنجا که شیری سزد.
فردوسی (ازامثال و حکم).
با سگی این چنین که شیری کرد
کیست کاین آشنا دلیری کرد.
نظامی.
ز شیری کردن بهرام و زورش
جهان افکند چون بهرام گورش.
نظامی.
به دل گفت آن به که شیری کنم
درین ترسناکان دلیری کنم.
نظامی.
به جای بزرگان دلیری مکن
چو سرپنجه ات نیست شیری مکن.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(یَ تَ)
نیک و خوب کردن:
عاقبت کار او در دو جهان خیر کرد
عاقبت کار او خیر بود لاجرم.
منوچهری.
، تسبیل. انفاق. نفقه دادن در راه خدا. در راه خدا دادن:
بیدارباش و مصلحت اندیش و خیرکن
درویش دست گیر و خردمند پروران.
سعدی (صاحبیه).
همین طریق نگهدار و خیر کن امروز
ببوی رحمت فردا عمل کند عامل.
سعدی.
تو بجای پدر چه کردی خیر
که همان چشم داری از پسرت.
سعدی (گلستان).
که چندانکه جهدت بود خیر کن
ز تو خیر ماند ز سعدی سخن.
سعدی (بوستان).
بنام طرۀ دلبند خویش خیری کن
که تا خداش نگهدارد از پریشانی.
حافظ.
- حلوا خیرکردن، در راه خدا و برای آمرزش مرده ای حلوا پختن و انفاق کردن.
- امثال:
روباه تا ته چاه است کرباس خیر می کند.
کرباس خیر کردن، در راه خدا و برای رهائی از مصیبتی کرباس انفاق کردن.
، اصطلاحی است بین قماربازان یعنی گفتن اینکه من نقشی و شرکتی در این دست ندارم
لغت نامه دهخدا
(هَُ رْءْ)
بسالخوردگی رساندن. فرتوت و کهنسال گردانیدن. اشابه. تشییب:
تا آن جوان تیز قوی را چو جادوان
این چرخ تیز گرد چنین کرد کند و پیر.
ناصرخسرو.
چه تدبیر از پی تدبیر کردن
نخواهم خویشتن را پیر کردن.
نظامی.
داغ فرزند مرا پیر کرد، فرتوت ساخت
لغت نامه دهخدا
(خُ خُ کَ دَ)
شیرک ساختن. دل دادن و دلیر کردن و مستولی ساختن. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). ایساد. تجری دادن. (یادداشت مؤلف) :
به خون غمزه ات عشوه را کرده شیرک
ثواب شهید تو چشمک بهایت.
ظهوری (از آنندراج).
رجوع به شیرک شدن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ تَ)
در تداول،وادار کردن کسی به کاری. تحریک کردن
لغت نامه دهخدا
(خِفْ فَ کَ / کِ دَ)
مکیدن شیر. (ناظم الاطباء). رضع. (دهار). مکیدن شیر از پستان. رضاعت. خوردن طفل و جز او شیر را. (یادداشت مؤلف) : ملج، شیر خوردن کودک. ملق، شیر خوردن شتربچه. (تاج المصادر بیهقی). دغل، شیر خوردن بزغاله. (دهار) :
شیر خور و آنچنان مخور که به آخر
زو نشکیبی چو شیرخواره ز پستان.
منوچهری.
گر برادر همچو حاتم شیر خورد
هر کجا مرغی است کی انجیر خورد.
عطار.
طفل گیا شیر خورد، شاخ جوان گو ببال
ابر بهاری گریست طرف چمن گو بخند.
سعدی.
- امثال:
با هم شیر نخورده ایم. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ تَ)
شکافتن زمین با گاوآهن. (ناظم الاطباء). شخم زدن. شدیار کردن. آهن گاو راندن. اباثه. حرث. بدرازا شکافتن. بدرازا رخنه افکندن. (یادداشت مؤلف). شکافتن زمین با گاوآهن برای پاشیدن تخم. و به شکاف در غیر زمین نیز اطلاق توان کرد:
صحرای سنگ روی و که سنگلاخ را
از سم ّ آهوان و گوزنان شیار کرد.
فرالاوی.
روستائی زمین چو کرد شیار
گشت عاجز که بود بس ناهار.
دقیقی.
ناخنت زنخدان ترا کرد شیار
گوئی که همی زنخ بخاری بشخار.
عماره.
همه چو کوه بلندند روز جنگ و جدل
بلند کوه بدندانها کنند شیار.
فرخی.
چون زند بر مهرۀ شیران دبوس شصت من
چون زند بر گردن گردان عمود گاوسار
این کند بر دوش گردان گردن گردان چو گرد
وآن کند بر پشت شیران مهرۀ شیران شیار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ / فِ کَ دَ)
در تداول عامه به معنی تشجیع کردن و برانگیختن است. (یادداشت مؤلف). رجوع به شیر شدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیار کردن
تصویر شیار کردن
تولید کردن شیار در زمین برای زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر خوردن
تصویر شیر خوردن
نوشیدن شیر مادر از پستان او یا نوشیدن شیر گاو و گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیرک کردن
تصویر شیرک کردن
تشجیع کردن دل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تشجیع کردن برانگیختن: می خواهی مرا شیر کنی که از روی چوب (جوی) بپرم ک
فرهنگ لغت هوشیار
بمانعی تصادف کردن و از سیرو حرکت باز ایستادن: پایش لای زنجیر گیر کرد، دچار مشکلی شدن بمخمصه ای گرفتار شدن، عاشق شدن دلباخته گردیدن، یا گیر کردن سگ. سخت پارس کردن سگ. گیر گیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیر کردن
تصویر دیر کردن
تاخیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرتوت ساختن کهنسال گردانیدن بسالخوردگی رسانیدن: چه تدبیر از پی تدبیر کردن نخواهم خویشتن را پیر کردن، (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیر کردن
تصویر سیر کردن
طی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکر کردن
تصویر شکر کردن
سپاس نعمت و احسان کسی را گفتن، ذکر جمیل کسی را گفتن ثنا گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شور کردن
تصویر شور کردن
پر نمک بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیر دادن
تصویر شیر دادن
نوشاندن مادر یا دایه شیر پستان خود را به کودک ارضاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شید کردن
تصویر شید کردن
ریا و تزویر کردن، سالوسی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیر کردن
تصویر تیر کردن
((کَ دَ))
نشان کردن، هدف قرار دادن، کسی را تحریک کردن، به کاری واداشتن
فرهنگ فارسی معین
از روی مانعی گذشتن و عبور کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
بلند شدن دم حیوان به هنگام فرار و ترس
فرهنگ گویش مازندرانی
فریب دادن و برانگیختن کسی برای دعوا لج بازی
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مزرعه ای در رستم کلای بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
ولو کردن، باز کردن پشم و پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
دار زدن، آویزان کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گرفتن سم اضافی حیوان با سم بر و منظم کردن آن
فرهنگ گویش مازندرانی